سفارش تبلیغ
صبا ویژن
               قااااااصدکانه
                            ســـاده ی ســـاده.. از دســت میـــرونــد .. همـــه ی آن چــیزها کــه.. سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...

 

اینجا هنوز هم آسمان آبی ست.

هنوز هم پرندگان می خوانند.

هنوز هم باران زیباست.

هنوز هم ما دلتنگ میشویم.

هنوز همدیگر را دوست داریم.

هنوز ناراحتی یکدیگر ناراحتمان میکند.

خوشحالیمان خوشحالیست.

غر زدن هایمان همگانیست.

خندیدن هایمان دست جمعی ست.

دلتنگی دوستانمان سخت است.

هنوز هم جایشان خالیست.

هنوز هم با هم لج میکنیم.

کارهای بد بد هم میکنیم!

دعوا میکنیم.

و شوخی هم میکنیم.

هنوز هم سیستم جامدادی گذاشتن جاریست.

هنوز هم جفت پا می گیریم.

هنوز هم معلم ها از دستمان....

هنوز  فشار درسی هم هست.

هنوز هم دلتنگ راهنمایی هستیم.

ولی با وجود اینکه هنوز همه چیز برقرار است..

یک چیز مهم تفاوت کرده...

درست است که هنوز هم بچگی میکنیم.

اما دارد یک اتفاقی می افتد.

یک اتفاقی که مطمئنم بعد از افتادنش با اینکه از خوبی هایش خوشحال میشویم،ولی بیش از پیش دلتنگ میشویم.

یک اتفاقی که از تابستان ازش میترسیدیم.یا بهتر است بگویم می ترسیدم.

ما داریم بزرگ میشویم.

و زمان آنچنان به سرعت ما را جلو میبرد که نمی فهمیم داریم بزرگ میشویم!

اگر بزرگ شویم دیگر نمیتوانیم بچگی کنیم.

اما بزرگ بودن خوبی هایی هم دارد...

بی انصاف نباشیم..اما واقعا دارد!

 

اما...

من دلم برای این دورانم تنگ خواهد شد.مطمئنم.خیییییلی هم زیااااد....

برای جیغ زدن هایم در حیاط،برای خندیدن های الکی ام،و برای خیلی چیزهای دیگر...

 

کاش زمان فرصت میداد!

 

پ.ن:

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم..

موجیم که آسودگی ما عدم ماست...

با وجود تمام علاقه ام به این شعر لازم است بگویم،من آرام آرامم...!آرام....

همین!

التماس دعا.....

 

 

 


+ چهارشنبه 89/11/13 7:58 عصر قاصدک خانوم | نظر